مهاجرت حضرت ابراهیم به مصر و به دنیا آمدن حضرت اسماعیل:
طوریکه در داستان حضرت ابراهیم (علیه السلام) یادآور شدیم، ابراهیم (علیه السلام) مدتی را در شهر “حران” به سر برد و با دختر کاکایش “سارا” ازدواج کرد. اما در آن شهر در فشار و تنگنا قرار گرفت؛ بنابراین تصمیم به ترک آن شهر گرفت. قرآنکریم به این واقعه اشاره میکند ومیفرماید: « سرانجام لوط به او ایمان آورد. ابراهیم گفت: من به خاطر خدا به مهاجرت میپردازم. قطعا او به تمام امور مسلط و دارای حکمت کامل است».(عنکبوت:۲۶)
علت این مهاجرت، دشمنی بسیار سختی بود که میان ابراهیم و طرفدارانش با کسانی که بر بتپرستی اصرار داشتند به وجود آمده بود. ابراهیم ناچار از آنان دوری جست و رویگردان شد. این موضعگیری ابراهیم در برابر قومش، مورد تعریف وستایش خداوندمتعال قرار گرفت خداوند در قرآن مومنان را به پیروی از او دعوت می فرماید: « (رفتار وکردار) ابراهیم وکسانی که بدو گرویده بودند الگو وسرمشق خوبی برای شماست. بدانگاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و از چیزهایی که به غیراز خدا میپرستید، بیزار وگریزانیم وشمارا قبول نداریم ودر حق شما بی اعتناییم و دشمنی و کینه توزی همیشگی میان ما و شما پدیدار آمده است تازمانی که به خدای یگانه ایمان میآورید و او را به یگانگی میپرستید». (الممتحنه :۴).
ابراهیم و پیروانش به سوی سرزمین شام که در آن موقع به سرزمین “کنعان” معروف بود حرکت کردند. مدت کمی در آنجا اقامت گزیدند. در این وقت قیمتی شدیدی شام را محاصره کرد که آن رابه قحطی تهدید میکرد. به ناچار عدهی فراوانی از مردمان آن دیار به خاطر جستجوی رزق خود و علوفه حیوانات به جاهای دیگر مهاجرت کردند. از جمله ابراهیم از شام به مصر مهاجرت کرد. در مصر روزی یک نفر از جاسوسان فرعون از آنها (ابراهیم و یارانش) گزارش داد و فرعون ادعای همسری با همسر ابراهیم (علیهالسلام) کرد حضرت ابراهیم (علیه السلام) از این تهمت و سوء نیت فرعون بسیار ناراحت و غمگین شدند همان شد که با اراده اللهمتعال فرعون در خواب شخصی را دید و به او گفت اگر تو نسبت به آن زن سوءنیتی داشته باشی خداوند این قدرت و مقام دنیوی که داری از تو پس میگیرد و در نهایت مورد هلاکت قرار میگیری. هنگامی که فرعون از خواب بیدار شد به اندازهی از رؤیا وحشت داشت که فوراً دستور داد که یک کنیز به نام هاجرخاتون همراه با چند شتر و وسایل خانگی را به حضرت ابراهیم علیه السلام و همسرش سارا خاتون بدهند در نهایت خدایی که حضرت ابراهیم را از آتش نمرود نجات داد بار دیگر او را از سوء نیت فرعون رستگارکرد.
ابراهیم از مصر به فلسطین بازگشت. همسرش سارا و کنیزی ( که او را هاجر میگفتند) را به همراه داشت. ابراهیم قلبا آرزوی پسری را در دل میپروراند. بنابر این از پروردگار خود تقاضا کرد که پسر صالح ونیکوکاری رابه او اعطا کند: « پروردگار! فرزند صالحی رابه من ببخش». (صافات:۱۰۰) همسرش سارا به آنچه در دل او می گذشت آگاه شد. به ابراهیم پیشنهاد کرد که: من پیر شده ام و خداوند مرا از آوردن اولاد محروم کرده است. به نظر من بهتر است با کنیزم هاجر ازدواج کنی، شاید خداوند پسری را از او به تو اعطا فرماید. البته سارا سنش بالا رفته بود وقبلا هم عقیم ونازا بود وهیچ کس انتظار نداشت که بچه دار شود. سرانجام ابراهیم با هاجر ازدواج کرد و اسماعیل از او به دنیا آمد که در سفر تکوین از تورات فصل ۱۷ آیه ۲۰ چنین توصیف شده است: « اما راجع به اسماعیل، من گفته تو را درمورد او شنیدم. اکنون من اورا صاحب برکت قرار می دهم ونسل او را به امت بزرگی تبدیل می نمایم». این نوشته تورات مژده بزرگی است به امت محمد (صلی الله علیه وسلم) زیرا محمد(صلی الله علیه وسلم) از نسل اسماعیل است و عرب حجاز هم از نسل او می باشند. واین مژده در فرزندان اسماعیل تنها در مورد محمد(صلی الله علیه وسلم) و امتش تحقق پذیرفته است[ بنابراین بر یهودیان واجب بود به مژده تورات ایمان داشته ونبوت محمد(صلی الله علیه وسلم) را بپذیرند].
بعد از آنکه خداوند اسماعیل رابه ابراهیم بخشید واسماعیل از هاجر به دنیا آمد، هاجر شروع به اظهار شادی وافتخار به این پسر کرد. این امر باعث به جوش آمدن حسرت وغیرت زنانگی در سارا شد. سارا از ابراهیم خواست تا هاجر وپسرش را از او دور نماید. چون زندگی او با هاجر دیگر قابل تحمل نیست. ابراهیم به خاطر کاری که خداوند آن را اراده کرده بود، باخواسته سارا موافقت کرد. خداوند به ابراهیم وحی کرد، اسماعیل و هاجر را با خود بردارد وآنان رابه سرزمین مکه ببرد. اسماعیل در آن هنگام شیر خواره بود.
ابراهیم با هاجر وفرزندش در حالی که خواسته سارا آنان را به سوی اراده ومشیت الهی می کشاند، به راه افتادند ومدتی طولانی به حرکت خود ادامه دادند. تا اینکه به سرزمین خالی از سکنه وبه دور از هر عمران وآبادی رسیدند. خداوند به او دستور داد در آن جا توقف کند و زن و فرزندش را در آن به جای گذارد. همان جایی که بعدا بیت الحرام در آن جاساخته می شود. ابراهیم هاجر و فرزندش را در آن سرزمین خشک و بی آب وعلف و به دور از هر جانداری فرود آورد. پس از خدا حافظی آنان راترک کرد واز همان راهی که آمده بود برگشت. هاجر که وضع را چنین دید به دنبالش راه افتاد وبا گریه و زاری به ابراهیم گفت:«به کجا میروی؟ مارا در این بیابان خشک وبی آب برای چه کسی وبه چه امیدی تنها می گذاری»؟ و با تمنا و گریه وزاری پیاپی این سخن را تکرار می کرد و ابراهیم هم به حرکت و بازگشت خود ادامه می داد. در این اثنا هاجر گفت:«مگر خداوند به تو دستور داده است که مارا در این جا تنها بگذاری»؟ ابراهیم گفت: «بلی دستور خدا است». آنگاه هاجر آرام گرفت و گفت :«این بار یقین دارم که خداوند ما را فراموش نخواهد کرد و ما ناراحت نخواهیم شد». واز تعقیب ابراهیم دست کشید وبه همان جایی که ابراهیم، او و پسرش را در آن پیاده کرده بود، برگشت. ابراهیم در حالی که داشت قلبش از دوری همسر و فرزندش پاره می شد، قدم به قدم از آنان دور می گردید. اراده و دستور خدا را برخواسته و آرزوهای قلبی خود ترجیح داد و تسلیم امر پروردگارش شد.
(الله اکبر! از عظمت ایمان که عجایب میآفریند و غرایب بوجود میآورد که نزدیک به باور نکردنی است. دل ابراهیم چگونه اطمینان کرد که فرزند شیرخوار و مادر بیمار او را در صحرا، تنها رها کند در حالی که همدم و مونسی در کنار ایشان وجود ندارد؟! و هاجر چگونه تن به رضایت داد که تنها و بیکس در این صحرای وحشتناک رها شود و تسلیم گردد و در معرض هلاکت از تشنهگی و گرسنگی و گرگهای وحشی قرار گیرد؟ آری این ایمان است که این عجایب را میآفریند و دل ابراهیم و همسرش را مالامال از رضایت تن به نابودی دادن در راه امر خدا مینماید.)
چون ابراهیم کمی از ایشان دور گردید نگاهی به عقب انداخت و این دعاها را بر زبان راند: «پروردگارا ! من بعضی از ذریه و خانواده خود را در وادی مکه که هیچ زراعتی در آن نیست ، گذاشته ام. همان جایی که بیت تو را در آن برایت بنا می نمایم. بیتی که آن را محترم می داری وتوهین وتعرض وبی اعتنایی بدان را حرام می کنی. پرودگارا من آنها را جز به خاطر اقامه نماز در بیت تو و به خاطر ادای فریضه عبادت تنها برای تو، در این وادی به جای نگذاشته ام. پروردگارا! دل بعضی از مردمان را به سوی آنان جلب کن، تا در این مکان بسیار دور افتاده به آنان روزی برسانند واز مقداری از محصولات تغذیه کنند وبدین وسیله به زندگی خود ادامه دهند وشکر نعمت تورا به جای آورند. پروردگارا ! تو به آشکار و نهان ما آگاهی و می دانی آنچه در دل مخفی می دارم ، همان غمی است که از فراق همسر وفرزندانم برایم پیش آمده است. پروردگار را هیچ چیز از تو پنهان نخواهد شد چه بزرگ باشد وچه کوچک. چه در زمین باشد و چه در آسمانها ». (ابراهیم:۳۷-۳۸).
جوشیدن آب زمزم
هاجر با صبر و شکیبایی فراوان در برابر امر خدا تسلیم شد. در آنجا نشست. از نان و آبی که ابراهیم بر ایشان گذاشته بود، می خورد. تا اینکه همه چیز تمام شد وخود و فرزندش به شدت تشنه شدند. پسرش را که می دید از شدت تشنگی به چپ و راست می تپید. این مادر که از همه دنیا تنها به فرزندش انس و امید داشت ، تاب مقاومت در برابر مشاهده این منظره درد ناک را نیاورد. فورا بلند شد سرگشته و سر گردان و بی هدف می دوید وگاهی از سرعت دویدنش می کاست تا نزدیک بود که دیوانه شود. دراین اثنا هاجر ازتپه بلندی که به صفا معروف شد بالا رفت. نگاهی به اطراف آن انداخت تا شاید آثاری از آب را ببیند ولی هیچ چیزی را ندید. باعجله پایین آمد. با عجله مانند کسی که دارد دیوانه می شود از تپه دیگری که به مروه معروف است بالارفت، باز همه جا را مدنظر قرار داد اما چیزی را ندید. مجددا به صفا برگشت ونگاه کرد و آبی را مشاهده نکرد. خلاصه هفت بار از صفا و مروه بالا رفت و پایین آمد برای آخرین بار که از مروه بالا می رفت ، صدایی را شنید. وقتی به طرف صدا روی آورد، فرشته ای از فرشتگان را دید که در محل آب زمزم (فعلی) بالهایش را در زمین فروبرده وآب را بیرون آورده است. همین که هاجر این منظره هیجان انگیز رادید ، در سرور وشادی غرق شد. با دستهایش آب را برمی داشت وبه آب دادن وخنک کردن فرزندش وخودش مشغول شد. همین که آب در آن محل جوشید، پرندگان از دور به سوی آنجا به پرواز در آمدند . جماعتی از قبیله جرهم از نزدیکی آن جا می گذ شتند. وقتی که دیدند پرندگان در آن مکان جمع شده اند وبه سوی آن می آیند، از هم پرسیدند: « این پرنده ها در کنار آبی حلقه زده اند مگر شما تا به حال دانسته اید که آب و چشمه ای در آن دره بوده باشد»؟! گفتند : «هر گز آبی در این جا نبوده است . یک نفر را فرستادند تا جریان را برایشان معلوم کند. وقتی که بر گشت ، مژده وجود آبی را با خود برایشان آورد. آنان به سوی هاجر آمدند، بدو گفتند: «اگر راضی باشی ما در این جا باتو می مانیم . بدین ترتیب هم از تنهایی در می آیی ، هم صاحب آب باقی می مانی. هاجر پیشنهاد آنان را با خوشحالی پذیرفت. این جماعت در کنار هاجر وهمسایگی او اقامت گزیدند ، تا اینکه اسماعیل به سن بلوغ و جوانی رسید، آنگاه با دختری از قبیله جرهم ازدواج کرد وعربی را از جرهمی ها یاد گرفت.
ذبح اسماعیل
هرچند ابراهیم، پسرش اسماعیل و مادر او را در مکه به جای گذاشته بود، ولی آنان را فراموش نکرده بود. گاه و بیگاه به دیدن شان می رفت. در یکی از دیدارهایش ، ابراهیم در خواب دید که به او دستور داده می شود تا فرزندش اسماعیل را سر ببرد وقربانی کند. البته رؤیای پیامبران حق است و به منزله وحی می باشد. بدین علت ، ابراهیم تصمیم به اجرای دستوری گرفت که در خواب به او داده شده بود. این موضوع که اسماعیل تنها فرزند اوست وخود او به سن پیری قدم گذاشته، نتوانست ابراهیم را از تصمیم خود منصرف سازد. ابراهیم موضوع را با پسرش در میان گذاشت تا ایمان او را آزمایش نماید، واین مشورت از لحاظ روحی هم باعث آرامش وتسهیل در اجرای دستور باشد؛ نه اینکه به زور اورا سر ببرد. اسماعیل با اطمینان خاطر به پدرش جواب داد:«پدر! انجام ده آنچه را که خداوند به تو دستور داده است. انشا الله مرا در برابر این فرمان، بسیار راضی و صابر و بردبار خواهی یافت». (الصافات:۱۱۲- ۹۹). وقتی پدر و پسر در برابر دستور خدا تسلیم شدند وتصمیم به اجرای قضای الهی گرفتند، ابراهیم فرزندش را رو به زمین خواباند، تا از پشت گردن اورا سر ببرد. بدین خاطر صورتش را بر زمین قرار داد تا به هنگام سربریدن اوچشمش به صورت و چشمان پسرش نیفتد. ( وعذاب روحی برای خود و پسرش بیشتر نشود) . ابراهیم کاردش را بر گردن پسرش کشید ، ولی کارد نتوانست آن را ببرد در این اثنا خداوند او را ندا داده وفرمود : ای ابراهیم! از قربانی کردن پسرت دست بردار ! هدف ( که امتحان تو بود) حاصل شد. ما اطاعت و فرمانبرداری و سر عت در اجرای امر خداوند را در تو یافتیم این امتحان بسیار عظیمی بود که ایمان تو را بدان آزمایش کردیم. سر انجام در زمره پیروزان ورستگاران قرار گرفتی . این «قوچ» فدیه بزرگی است ، به جای پسرت آنرا سر ببر!
ابراهیم و اسماعیل کعبه را بنا می نمایند
ابراهیم مدت طولانی از پسرش دور بود. آنگاه به خاطر کار بسیار مهمی به نزد او آمد. خداوند به او دستور داد که کعبه را بنا نماید، تا اولین بیت ومعبدی باشد که برای پرستش خدای یگانه بنا می شود. بعد از مدتی جستجو اسماعیل را پیداکرد ودید که به نزدیک زمزم دارد پیکانی را برای خود می تراشد. ابراهیم روبه روی اسماعیل رفت. همین که اسماعیل پدرش را دید به سرعت به استقبالش رفت همدیگر را در آغوش گرفتند ونسبت به هم کمال محبت وعلاقه و خوشحالی نشان دادند. بعد از آنکه ابراهیم از دیدن پسرش وماندن در کنار او برای مدتی در شادی و سرور به سر برد، به اوگفت:«خداوند به من دستور داده است تا بیت و معبدی را برای پرستش اودر این مکان بسازم». سپس ابراهیم با دست به محلی اشاره کرد که کمی از دور و بر آنها بلند تر بود و به جایی که ایشان در آن نشسته بودند نزدیک بود. اسماعیل گفت:«آنچه را که پروردگارت به تو دستور داده است انجام ده! من هم در این کار مهم به تو کمک می کنم». ابراهیم شروع به ساختن بنای کعبه کرد. اسماعیل هم سنگ هارا می آوردوبه او می داد. بعداز آینکه دیوار کعبه مقداری بالا آمد، ابراهیم به اسماعیل گفت:«سنگ زیبایی را بیاور! چون آن را به عنوان علامت و نشانه در این گوشه و پایه کعبه قرار می دهم » در این اثنا جبرئیل او را از وجود حجر الاسود آگاه ساخت ابراهیم آن را برداشت و در جایی که اکنون هست قرار داد. ابراهیم و اسماعیل هروقت شروع به کار ساخت وبنای بیت می کردند، با اخلاص به سوی خداوند روی می آوردند و می گفتند:«پروردگارا! این عمل را از ما بپذیر، قطعا تنها تو به همه امور شنوا و آگاهی» (البقره: ۱۲۷).
وقتی که ساختمان بیت بیشتر بلند می شد و پیر روشن دل از بلند کردن سنگها بیشتر احساس ضعف می کرد، بر سنگی می ایستاد که آن سنگ «مقام ابراهیم» می باشد. هروقت ابراهیم دیوار طرفی را تکمیل می کرد آن سنگ رابه طرف دیگر می برد و برآن می ایستاد وکار می کرد تا اینکه ساختمان کعبه رابه اتمام رساند. آن سنگ از دیر زمان به دیوار کعبه چسپیده بود تا اینکه در زمان حضرت عمر ـ رضی الله عنه- مقداری از دیوار کعبه دور شد تا در آنجا دل نماز گزاران رابه خود مشغول نسازد. قرآن کریم در این آیات به موضوع بنای کعبه اشاره می کند ومی فرماید : در این آیه ها خداوند متعال برایمانداران عرب منت می گذارد ونعمت بزرگی را که در حق آنان انجام داده است به یاد شان می آورد ومی فرماید که بیت الحرام را زیارتگاهی قرار داده است که مردم از اطراف و اکناف برای انجام عبادت به سوی آن روی می آورند. همچنین آن رابرای هر انسان نگران و بیمناکی به محل امنی مبدل ساخته است. کسی که داخل آن شود از هر گزندی محفوظ می ماند و کسی حق ندارد مزاحم او شود . این امری است که از قدیم الایام مردم همه برآن توافق کرده وآن را پذیرفته اند و این به عنوان یک امر مقدس، مورد قبول همگان قرارگرفته به نحوی که کسی حق ندارد به این قدسیت تجاوز نماید وحرمت کعبه را نادیده بگیرد.
خداوند متعال به سفارش خود به ابراهیم و اسماعیل اشاره می کند که بدیشان می فرماید:«بیت مرا از هر نوع نجاست ، خواه نجاست مادی و حسی باشد، مانند کثافات انسانی وحیوانی وغیره وخواه نجاست معنوی باشد، مانند شرک وبت پرستی، پاک وتمیز نگاه دارید تا فضای بیت از هر لحاظ برای طواف کنند گان به دور کعبه و کسانی که برای عبادت در آنجا می مانند وبرای سجده ورکوع کنندگان به پیشگاه خداوند، پاک وسالم باشد».همچنین قر آن به دعای ابراهیم اشاره می کند که از پروردگارش خواست شهری را که بیت خدا را در آن بنا می نماید، شهری امن و محل آرامش قرار دهد ومردمان آن را- که به خدا و روز آخرت ایمان دارند- از ثمرات ومحصولات خیر و برکت زمین روزی برساند. خداوند دعای ابراهیم را اجابت کرد و به او گفت که :«خداوند در دادن روزی به کافران نیز در دنیا بخل نمی کند. ودر این مدت کوتاه زندگی به آنان روزی می رساند ولی در روز قیامت آنان را به سوی عذاب دوزخ و بد ترین سرانجام می کشاند». آری خداوندمتعال دعای ابراهیم را مستجاب نمود. مکه را به صورت شهری امن ومحل اطمینان قرار داد. هر کس بر مکه تعدی وتجاوز کرده به هلاکت رفته است. همچنین دعای اورا پذیرفته ، نعمت خود را بر اهل مکه ارزانی داشته واز تمام اقطار زمین محصولات و خیر و برکت به سوی آن سرازیرمی شود. آخرین آیه به مشغول شدن ابراهیم واسماعیل به بنای کعبه اشاره می کند که چگونه به بلند ساختن پایه های آن می پر داختند وبا اخلاص و امید دست دعا به سوی پرودگار بلند می کردند واز او تمنا می کردند، تا این عمل عظیم را از ایشان قبول فرماید.
تهیه کننده: محمد مایل نور
منبع:
داستان های پیامبران در قرآن | مولف: عفیف عبدالفتاح طباره | مترجم: ابوبکر حسن زاده